۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

اعدام فقط انداختن یک حلقه دور گردن نیست.

در گیر و دار آزمون‌های ثلث سوم بودم که خبر آوردند پسر‌دایی‌ام پیش از عملیات بیت‌المقدس خودکشی کرده.همه‌ی فامیل هاج و واج مانده بودیم که چرا یک مهندس مملکت که داوطلبانه جبهه را انتخاب کرده باید در جبهه، آن هم شب عملیات خودکشی کند؟!بدتر از همه دایی و زن دایی‌ام که نمی‌دانستند گریه کنند یا خاک بر سر کنند. اهل فامیل دور دایی را گرفتند که مشیت الهی چنین بوده و خدا خود از سر تقصیر مهدی(پسر دایی‌ام) می‌گذرد. اما دایی نمی‌دانست مدرک قاب شده‌ی مهندسی و شال قرمز کنگ‌فوی پسرش را باور کند یا حرف خبررسان و نصیحت فامیل را.
دایی بالاخره تصمیمش را گرفت و شبانه عازم خرمشهر شد. صبح علی‌الطلوع سراغ فرمانده‌ی گردان را گرفت. فرمانده در بحبوبه‌ی جنگ بود.اما جانشینش را در پشت خط مقدم پیدا کرد. پرسید:
- با مهدی‌‌ام چه کردید؟
-شما؟
-پدرش هستم. چه بلایی سر مهدی آوردید؟
-پدرجان تسلیت عرض می‌کنم. خدا از سر تقصیر همه‌مان بگذرد...خودکشی کرد.
-امکان ندارد.هرگز.
دایی عاجزتر از پیش، پی روحانی گردان رفت. آقا مثل همیشه در امن‌ترین چادر مشغول کشیدن سیگار بودند. دایی بی‌معطلی پرسید:
-حاج آقا شما بگوید. چه بلایی سر مهدی آمده.من پدرش هستم.التماس می‌کنم.
-پدرجان شنیدی که.خودکشی کرد.خودکشی.پسرت قتل نفس مرتکب شده!
آنجا بود که دایی جوش آورد و یقه‌ی آخوند را چسبید و تفی نثار صورتش کرد تا سربازها آمدند و جدا کردند.
دایی را به بازداشتگاهی در خرمشهر منتقل کردند تا به وضعیتش رسیدگی شود.فردای آن روز سر و کله فرمانده‌ی گردان در بازداشتگاه پیدا شد. رفت پیش و دایی گفت بیشتر از این پیگیر ماجرا نشود و قضیه را مسکوت بگذارد وگرنه برایش گران تمام می‌شود.در عوض او هم دایی را آزاد می‌کند.
دایی گفت آخر روی سنگ قبر تک پسرم چه بنوسیم؟بنویسم رفت جنگ و خودکشی کرد؟؟فرمانده گفت به خودت مربوط است.این را گفت و رفت.
دایی مغبون به خانه برگشت.اما روز بعد یکی از همرزمان مهدی سراغ دایی آمد و کل ماجرا را شرح داد.
ماجرا از این قرار بود که شب قبل از عملیات مهدی با فرمانده مخالفت می‌کند و این نقشه را مساوی تضعیف نیروهای ارتشی و باز شدن راه برای نیروهای سپاه می‌خواند.اختلاف تا جایی بالا می‌گیرد که کار به زد و خورد می‌رسد. درگیری می‌خوابد.اما چیزی که سحر هویدا می‌کند، جسد مهدی به همراه یک کلاش در دست، به سمت خود است...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر